بر خلاف عاشقان من عاشق زنهای پیرم
عهد کردستم که غیر از پیرزن یاری نگیرم
شاعران در دام زلف خوشگلان افتند دایم
لیک من بر موی اسپید کهن سالان اسیرم
من مگر دیوانه ام گردم به گرد خوبرویان
کز ادا و غمزه و اطوارشان هر دو بمیرم
نوجوانان تازه کار و قیمت عاشق ندانند
قدر من دانند پیران و شوندی دستگیرم
بر وفای خوبرویان نیست هر گز اعتباری
کز غرور و کبر پندارند نا چیز .حقیرم
هیچ دیدستی که کس گیرد گلاب از غنچه ی گل؟
غنچه چون گل گشت آید خود گلابش چون عبیرم
از شراب نو حذر کن غیر از درد سر ندارد
من شراب کهنه نوشم خود نصیحت کرده ام پی
ردلبر نو باوه هر شب سینما خواهد ز چاکر
رستوران گر دیر گردد می کند خورد و خمیرم
کیف خواهد عطر خواهد یار خوشگ
لپیرزن با نان و دیزی سازد و کهنه حصیری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر